دینا جانمدینا جانم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دینا خورشید زندگیه مامان و بابا

هدیه ی تولدت

گل من بخشش کن اما نگذار از تو سوء استفاده شود عشق بورز اما نگذار با قلبت بد رفتاری شود اعتماد کن اما ساده و زودباور نباش حرف دیگران را بشنو اما صدای خودت را از دست نده. تبلدت مبالک عخش خاله جون  از طرف خاله ریحان ...
25 اسفند 1393

دخترم با تو سخن میگویم

دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏   و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏   من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم ‏   گل عفت ، گل صدرنگ امید ‏   گل فردای بزرگ   گل فردای سپید   چشم تو اینه ی روشن فردای من است ‏   گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ ‏ کس نگیرد زگل مرده سراغ   دخترم با تو سخن می گویم ‏   دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش   همه گل چین گل امروزند ‏   همه هستی سوزند ‏   کس به فردای گل باغ نمی اندیشد ‏   انکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد ‏   ...
29 بهمن 1393

خدا خواست که دخترم باشی....

                      تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول ...
21 دی 1393

نصیحت های مادرانه

گاهی باید رد شد  باید گذشت  گاهی باید در اوج نیاز، نخواست  گاهی باید کویر شد  با همه ی تشنگی  منت هیچ ابری را نکشید  گاهی برای بودن  باید محو شد  باید نیست شد  گاهی برای بودن باید نبود  گاهی باید چترت را برداری  و رهسپار کوچه هایی بشی که  خیلی وقته رهگذری ازش عبور نکرده  گاهی باید نباشی ...
28 آذر 1393