تا 8 ماهگیه دینا جان
دینا جان عزیز دلم این روزا ماشاالله اینقدر ورووجک شدی که اصلا وقت نمیکنم بیام پای کامپیوتر بشینم الانم با باباییت رفتی بیرون ناز گلم خیلی عجیبه که به محض اینکه ازم جدا میشی دلم برات تنگ میشه اونم به اندازه یه عالمه اومدم تا برات بگم تا الان چه جیزایی یاد گرفتی دینا گلی تو یاد گرفتی که رو پاهای خودت وایسیی تازه بلد شدی از مبل که میگیری بلند میشی چند قدم هم با مبل ها راه میری نمیدونی که ما چقدر برات ذوق میکنیم بای بای کردن هم مامان جون اینا بهت یاد دادن خیلی ناز و شیرین بای بای میکنی مخصوصاوقتی که میخوای از خونه بری بیرون خیلی شادی میکنی مامان به فدات شه عزیزدلم همش سرو صدا میکنی بابا به به ماما مم دد همه اینارو تو میگیباورم نمیشه که دینا کوچولوی من داره یواش یواش به لطف خدا بزرگ میشه خیلی دوست داریم خیلی.......دایی جون هروقت میگیرتت پرتت میکنه بالا خیلی بالا تو هم فقط براش با صدا میخندی و اینجوری ازش تشکر میکنی خاله ها دائم باهات بازی میکنن اگه یه روز نبیننت نمیشه خلاصه بد جور خودت رو تو دل همه جا کردی اونم با خنده های نازت عزیزکم مادر جون هم هر روز باید باهات حرف بزنه تو هم براش از پشت تلفن کلی قیخ قیخ میکنی و اونم خوشحال میشه دینا جان خلاصه دنیای همه ی ما شدی بابات هر روز که از در میاد تو چار دست و پا با سرعت تمام میری میگیری از پاهاش و بلند میشی و دستت رو دراز میکنی تا بگیرتت بغلش خودت رو برای بابات لوس میکنی دینا جان وقتای خواب هم خیلی بهتر شدی به محض اینکه خوابت میاد میای تو بغلم و خودت رو میندازی تو بغلم و چشمات رو میمالی یعنی که خیلی لالا دارم مامانی جونم ماشالله شباهم راحت تا صبح میخوابی راستی مامانی دندونات شده 4 تا موش موشی مامان با اون 4 تا دندون همه چی رو گاز میگیری حتی دست هرکی که پیشت باشه هم گاز میگیری فکر کنم وقتشه دیگه یواش یواش دندونات رو مسواک کنی ورووجکم یه چند وقتی مریض شدی خیلی نگرانت بودم خیلی حالم تو اون مدت گرفته بود آخه وروجک مامان همش گریه میکرد و حال نداشت بردیمت دکتر صبا برات دارو نوشت و بعد از یک هفته خدارو شکر خوب شدی راستی اینم بگم که عاشق تنقلاتی به قول خودمون هله هوله مخصوصا بستنی همه هم اینو میدونن و هر وقت میرن بیرون برات میگیرن دخمل شیکمونوش جونت