دینا جانمدینا جانم، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

دینا خورشید زندگیه مامان و بابا

خدا خواست که دخترم باشی....

                      تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول ...
21 دی 1393

نصیحت های مادرانه

گاهی باید رد شد  باید گذشت  گاهی باید در اوج نیاز، نخواست  گاهی باید کویر شد  با همه ی تشنگی  منت هیچ ابری را نکشید  گاهی برای بودن  باید محو شد  باید نیست شد  گاهی برای بودن باید نبود  گاهی باید چترت را برداری  و رهسپار کوچه هایی بشی که  خیلی وقته رهگذری ازش عبور نکرده  گاهی باید نباشی ...
28 آذر 1393

نصیحت های مادرانه

دینای من گل زندگیم اینو بدون که تو برای مامان و بابات خیلی عزیزی خیلی خیلی زیاد دوست داریم تو برای ما معنی زندگی کردن میدی امیدوارم یه روزی خودت این وبلاگ رو بخونی و به نصیحت های ما گوش بدی گلم                             عزیزم برای کسی که برایت   نمیجنگد نجنگ . . . . عزیزم فراموش نکن   تنها بهانه ی زنده بودن   من و بابایی در این دنیا    تو هستی     پس همیشه شاد ...
27 آذر 1393

تا 8 ماهگیه دینا جان

دینا جان عزیز دلم این روزا ماشاالله اینقدر ورووجک شدی که اصلا وقت نمیکنم بیام پای کامپیوتر بشینم   الانم با باباییت رفتی بیرون ناز گلم خیلی عجیبه که به محض اینکه ازم جدا میشی دلم برات تنگ میشه اونم به اندازه یه عالمه اومدم تا برات بگم تا الان چه جیزایی یاد گرفتی دینا گلی تو یاد گرفتی که رو پاهای خودت وایسیی تازه بلد شدی از مبل که میگیری بلند میشی چند قدم هم با مبل ها راه میری نمیدونی که ما چقدر برات ذوق میکنیم بای بای کردن هم مامان جون اینا بهت یاد دادن خیلی ناز و شیرین بای بای میکنی مخصوصاوقتی که میخوای از خونه بری بیرون خیلی شادی میکنی مامان به فدات شه عزیزدلم همش سرو صدا میکنی بابا به به ماما مم دد همه اینار...
6 آذر 1393

عکس های آتلیه دینا جان تو 5 ماهگی

  هیچ کس اولش باور نمیکنه که این عکسها تو باشی قشنگم همه میگن مثل پوسترا شدی الهی فدات شم این عکسارو تو5ماهگی رفتیم آتلیه ترمه انداختیم اینم بگم که دخمل خوبی بودی و فقط بلد بودی رو دستات وایسی ایشالله بازم ازت عکس میگیرم یه کم که بزرگتر شدی البته الان میتونی بشینی و رو پاهات وایمیسی ماشاالله... مبارکت باشه عسلم خیلی نازی هزار ماشالله ...
19 مهر 1393

جشن دندونیه دینا گلی

                                                                             جشن دندونی که برات گرفتیم عزیز دلم 9 شهریور 93 بود شب قبلش باخاله ها و مامان جونی خیلی کار کردیم و تا ساعت 3 شب بیدار بودیم تا اینا رو برات درست کنیم تم کیتی رو انتخاب کردم خودم که خیلی خوشم اومد امیدوارم خودتم خوش...
18 مهر 1393

عکسای 5 ماهگی دینا جان...

  مگه چیه منم بزرگ شدم دالم خیای میخولم.....هم هم هم                                 ادامه دارد.............   این کارم تو این ماه یاد گرفتی تا دستت تو دهنت نباشه نمیخوابی           فدات شم جوجه ی من که از الان عاشق رانندگی هستی حالا چرا اینقده جدی؟؟؟؟؟؟                   ...
14 مهر 1393