دینا جانمدینا جانم، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دینا خورشید زندگیه مامان و بابا

دینا جان عزیز دلم دوستت دارم بابایی

سلام دخترم  بابا جان تو تنها دلیل زندگی من و مامان جانت شدی راستش باورش برای ما خیلی سخته ولی از لحظه ای که فهمیدیم به لطف خداوند داریم پدر و مادر میشیم .......   برو به ادامه مطلب یه حس عجیبی تو وجودمان ایجاد شد روز به روز داریم بهت وابسته تر میشیم هیچ وقت اولین باری که دیدمت یادم نمیره از خوشحالی احساس میکردم تو ابرا سیر میکنم از بس دوست دارم شاعر شدم و از بس برات شعر گفتم کل ساختمان خواننده شعرات شدن باورت نمیشه حتی بچه کوچیکای فامیل هم شعر هایی که من برات میخونم از بر شدن دخترم سوگلی من اینه اون شعرهایی که برات میخونم:   دینای یکی یه دونه          &...
14 مهر 1393

دس کوچولوی خاله پری

دس کوچولو ؛ پا کوچولو                                        گریه نکن بابات میاد   تا خونه ی همسایه ها                                            صدای گریه هات میاد   گشنه شدی شیرت بدم       &nbs...
14 مهر 1393

4 ماهگی دینا بانو..

دینا مامان جان تو این ماه یاد گرفتی صداهای عجیب و غریب از خودت در میاری ویاد گرفتی  که برگردی رو شکمت و سرت رو بگیری بالا خیلی ناز شدی جوجه ی من تو تا این ماه یا خواب بودی یا گریه میکردی آخه کولیک داشتی هم خودت اذیت میشدی و هم خیلی ما رو اذیت میکردی....واقعا وحشتناک بودولی دیگه خوب شدی عزیزم  دیگه تو این ماه صبح ها از خواب بیدار میشی و رام میخندی برای باباییت میخندی دیگه شبا از خواب که بیدار میشی بدون گریه فقط شیر میخوری و میخوابی خلاصه خیلی دختر خوبی شدی مامانی راستی هر وقت میری حمام میخوای که بیای بیرون گریه میکنی ولی همه چیت رو دوست دارم دینای من تو تو این ماه از زندگیت یاد گرفتی پاهای ناز و کوچولوت...
14 مهر 1393

تعیین جنسیت و انتخاب بهترین اسم ...

دینا جان مامانی از زمانی که فهمیدم تورو باردارم خیلی به موضوع اسمت فکر میکردم البته نمیدونستم که تو الان دخملی یا پسملی ولی باید برات اسم میزاشتیم من و بابایی به هر سایتی سر زدیم و به هر کتابی نگاه کردیم ولی اسمی که قشنگ باشه و به دل بشینه رو پیدا نمیکردیم البته بابایی جونت میگفت که اسمش باید اسلامی باشه وگرنه غیر اسلامی قشنگ زیاد بود . .................. ادامه دارد........ خیلی دنبال اسم بودیم هم پسرانه و هم دخترانه تا اینکه به تفاهم رسیدیم و اسم پسرا سبحان و انتخاب کدیم ولی اسم دخترانه انتخابش سخت تر بود من هر روز یه اسمی به بابات پیشنهاد میکردم ولی اون قبول نمیکرد تا اینکه روز 17 مهر 1392 من و بابایی و مامان جون رفتیم سونوگرا...
14 مهر 1393

آغاز مسیر مادری و معجزه الهی ...

دینا جانم درست اوایل ماه رمضان پارسال بود که فهمیدم تورو باردارم تیرماه 1392 با بابا جونت رفتیم آزمایشگاه سینا و آزمایش دادم بعد از یه ساعت استرسی که داشتیم جوابش اومد و مثبت بود من و بابات به هم نگاه کردیم و خیلی هیجان زده بودیم خیلی شوکه شدیم تصمیم گرفتیم تا مطمئن نشدیم قضیه رو به کسی نگیم .................                              ادامه دارد ........ دینا جانم درست اوایل ماه رمضان پارسال بود که فهمیدم تورو باردارم تیرماه 1392 با بابا جونت   رفتیم آزمایشگاه سینا و آزمایش د...
14 مهر 1393

برایت آرزو دارم ..

برايت آرزو دارم که نور نازک قلبت، به تاريکي نياميزد..... عزيز روز هاي من خدا را مي دهم سو گند که در قلبم براي تو خدارا آرزو دارم                                                              ادامه دارد...........   برايت آرزو دارم که نور نازک قلبت، به تاريکي نياميزد   که چشمانت ، به زيبايي...
14 مهر 1393

دخترم خدا همیشه هست ....

ياد داشته باش هر وقت دلتنگ شدي به آسمان نگاه كن . كسي هست كه عاشقانه تو را مي نگرد و منتظر توست . اشكهاي تو را پاك مي كند و دستهايت را صميمانه مي فشارد . تو را دوست دارد فقط به خاطر خودت . و اگر باور داشته باشي مي بيني ستاره ها هم با تو حرف مي زنند . باور كن كه با او هرگز تنها نيستي. فقط كافيست عاشقانه به آسمان نگاه کني   ...
14 مهر 1393

عکسهای 2ماهگی تا 4 ماهگیه دیناجونم

                                          برو به ادامه مطلب............ 6 | نويسنده : مامان فرزانه     الهی فدات شم هروقت بهت شیر خشک میدم اینجوری زل میزنی تو چشمام فدای چشات بخور مامان جون خجالت نکش خب حتما شیر خشک خوشمزه تره عزیز دلم قربونت برم الهی این کولیک لعنتی نمیزاره تو راحت بخوابی اینم شیوه خوابیدنت     اولن بارت بود عزیز دلم رفتی مغازه اونم با دایی جونت ای...
14 مهر 1393

عکسای تولد تا 1ماهگیه دینا

  اینجا تو بیمارستان فاطمیه است همش ۶ ساعته که دنیا اومدی زندگیه من خوش اومدی برو به ادامه مطلب......... ن فرزانه     فدای خوابیدنت شم همیشه اینجوری تسلیم می خوابیدی مامانی   فدای نگاهات عزیز دلم  خیلی مخلصیم مامان از اولشم به دوربین یه جور دیگه نگاه میکردی!!!!!!! کوچولوی نازم اینجا مراسم شب هفتته خیلی ناز بودی!!!!!!!! باباجون اسم قشنگت رو تو گوشت گفت توهم ساکت فقط گوش میکردی ای جانم     همه اداها و شکلکات شیرین و بامزه اس   اولین باره که برات تل میزنم خوشگل شدی نه ؟؟؟؟؟...
14 مهر 1393

دینا، شادی بخش زندگی ما

برای خواهر زاده ام " دینا "   مروارید نگاه تو      مرا به صدف شدن وا می دارد                             و ماهی های تُنگ احساسم را      رهاترین پرنده ی جهان می کند....  آندم که با لبان کوچکت به شوق می خوانی ام                                   &nb...
14 مهر 1393